چند خاطره خواندنی از امام خمینی
یکی از تفاوتهای رهبران بزرگ با مدیران معمولی نفوذ آنان بر قلبهای پیروان خود است. رهبران بزرگ دستور نمیدهند اما پیروان کلام آنان را به منزله تکلیفی برای عمل قلمداد میکنند و ناخودآگاه در مسیر اجرای آن از کوچکترین تلاشی، حتی نثار جان خود دریغ نمیکنند. بیشک یکی از دلایل این نفوذ اعجابآور، صداقت درگفتار و عمل رهبران بزرگ است و به قولی «آنچه از دل برآید لاجرم بر دل نشیند».
امام خمینی(ره) نیز از این قاعده مستثنی نبودند. یکی از نقدهای اساسی بنیانگذار انقلاب به رژیم شاهنشاهی پهلوی، اشرافیتگرایی و کاخ نشینی این خاندان درمقابل زندگی فقیرانه و کوخ نشینی عامه مردم بود. زندگی ساده و بی پیرایه امام خمینی (ره) ودوری ایشان از قدرت طلبی وخودنمایی های معمول ، پیش از پیروزی انقلاب شعارمبارزه با اشرافیتگرایی خاندان پهلوی را برای مردم باورپذیر کرد. این مشی امام(ره) پس از پیروزی انقلاب نیز ادامه پیدا کرد. ذکرخاطراتی از زندگی بی پیرایه امام (ره) برای نسل امروز از یک سو باعث آشنایی این نسل با یکی از تاثیرگذارترین افراد تاریخ جامعه ایران میشود واز سویی سنگ محکی برای سنجش عملکرد سیاستمداران و مسوولان امروز جامعه ایران است. خاطرات نقل شده برگرفته از کتاب برداشتهایی از سیره امام خمینی به قلم غلامعلی رجایی است.
«فشار نیاورید به مردم، و ما را کنار میزدند که مردم آزاد باشند، و به مردم بی احترامی نشود»
راضی نیستم برای من صلوات بفرستید- خاطره ای از حجتالاسلام سروش محلاتی
امام در بعضی از سالها، تابستان به محلات تشریف میآوردند. تابستان سال 1325 که به محلات آمدند، علمای شهر که به امام اخلاص داشتند از ایشان درخواست کردند که مسجدی در اختیارشان بگذارند تا مردم از وجودشان بهره ببرند. فرمودند مرا به حال خود بگذارید و به کار خودتان مشغول باشید و نپذیرفتند. پس از چند روزی که از ماه رمضان گذشت، عدهای گفتند حالا که شما جماعت را نپذیرفتید حداقل یک جلسهای باشد که بعضیها از محضرتان استفاده بکنند. بالاخره بعد از صحبتها امام آن جلسه را پذیرفتند و این جلسه در روزهای ماه رمضان ساعت پنج بعدازظهر در مسجدی که در مرکز شهر بود برپا میشد و امام پای یک ستونی روی زمین مینشستند و جمعیت دور ایشان مینشست. در این جلسه دو نکته قابل توجه دیدهام که از خاطرم محو نمیشود. یکی اینکه روز اول علما و روحانیون آمدند شرکت کردند و امام بعد از جلسه به آنها فرمودند که اگر چنانچه شما بخواهید شرکت بکنید من این جلسه را تعطیل میکنم، شما باید مقامتان در اجتماع محفوظ باشد. نکته دوم این بود که مرسوم بود اگر کسی از روحانیون داخل میشد به احترامش کسی میگفت صلوات بفرستید و در اینجا هم شخصی بود که وقتی امام وارد مسجد میشدند جمعیت را به ذکر صلوات دعوت میکرد. روز اول که این صلوات را فرستادند، پس از اتمام جلسه امام آن شخص را خواستند و فرمودند: «شما این صلواتی را که میفرستید منظورتان ورود من است یا آنکه این صلوات برای رسول بزرگوار اسلام است؟ اگر برای رسول اکرم(ص) صلوات میفرستید، این صلوات را یک وقت دیگری بفرستید و اگر چنانچه برای من است که وارد مسجد میشوم من راضی نیستم!» از آن جلسه یک نکتهای در نظرم هست که امام با زبان بسیار ساده فرمودند: «برادران مسلمان و عزیز، شما که یک کت و شلوار فاستونی پیدا کردهاید و میپوشید و با یک کت و شلوار حالتان تغییر میکند، یک غروری پیدا میکنید، فکر نکردهاید که این فاستونی پشمی از کجا تهیه شده؟ آیا مواد این پشم همان پشم نیست که کمر گوسفندی را پوشانده بود؟ قبل از این گوسفند همین پشم را داشت و غروری هم نداشت و حالا که همان پشم رشته شد و رنگ شد، آمد کت و شلوار شد، یک مرتبه حال شما را تغییر داده است.این چه بدبختی است که ما به چنین چیزهای بی اساس دل خود را خوش بکنیم؟»
امام اجازه نمیدادند کسی پشتسرشان راه بروند- خاطرهای از حجتالاسلام غیوری
در سالهای 1327 و 1328 وقتی که امام در مسجد «سلماسی» قم تدریس میکردند، مسیر حرکت ایشان از خانه به طرف محل درسشان با بنده یکی بود. چون منزل ما هم در نزدیکی منزل امام بود لذا بیشتر روزها میان راه، با هم برخورد میکردیم. امام وقتی صدای پای ما را میشنیدند با ما احوالپرسی میکردند و به ما تکلیف میکردند که پیشاپیش ایشان حرکت کنیم و اجازه نمیدادند پشت سرشان حرکت کنیم و همیشه هم به تنهایی از منزل به طرف مسجد سلماسی حرکت میکردند.
«شما این صلواتی را که میفرستید منظورتان ورود من است یا آنکه این صلوات برای رسول بزرگوار اسلام است؟ اگر برای رسول اکرم(ص) صلوات میفرستید، این صلوات را یک وقت دیگری بفرستید و اگر چنانچه برای من است که وارد مسجد میشوم من راضی نیستم!»
به مردم فشار نیاورید- خاطرهای از حجتالاسلام محتشمی
در نجف یک وقت خبر رسید که گروهی از ایران به دستور شاه آمدهاند تا امام را ترور کنند -اواخر سال 46 و اوایل سال 47- ما احساس وظیفه شرعی کردیم که باید امام محافظت بشوند و بر این اساس حدود هفت - هشت نفر از برادران تصمیم گرفتیم هر شب همراه امام به حرم برویم، همین طور موقعی که میروند درس حاضر باشیم. شب اول امام که آمدند به طرف حرم، ما هم به دنبال ایشان حرکت کردیم، چند قدمی که راه رفتیم، سر کوچه رسیدیم. امام برگشتند و فرمودند که برگردید. البته آن شب ما یک مقدار خودمان را عقب کشیدیم، و امام رفتند، اما بعد پیغام دادیم به امام که ما احساس وظیفه شرعی میکنیم، شما چه مایل باشید چه مایل نباشید ما چون واجب میدانیم بر خودمان، دنبال شما خواهیم آمد و این مساله را ادامه دادیم. در شبهایی که حرم بسیار شلوغ میشد، ایرانیهایی که میآمدند برای زیارت هجوم میآوردند دست امام را ببوسند و احیاناً امام در فشار جمعیت قرار میگرفتند، در آنجا ما میآمدیم که یک مقداری راه را باز کنیم. بارها شد که امام در همان میان جمعیت میفرمودند: «فشار نیاورید به مردم، و ما را کنار میزدند که مردم آزاد باشند، و به مردم بی احترامی نشود».
|